شناخت وتحلیل آزادی سیاسی از دیدگاه اسلام در آثار حضرت آیت الله جوادی آملی 4
محدودیت های آزادی سیاسی در اسلام
به طور کلی میتوان آزادی سیاسی اسلام را محدود به جهان بینی الهی دانست.یعنی هر آنچه به عنوان آزادی سیاسی معرفی شود که خارج از جهان بینی الهی باشد.خارج از محدوده آزادی سیاسی اسلام می باشد.
در کنار مفهوم آزادی، همیشه از آفات آزادی هم سخن رفته است؛ یعنی آزادی، همواره مقیّد و محدود است. تعیین حدود و قیود آزادی، از نکات مهم
حریّتشناسی است. هیچکس در هیچ جای جهان، فتوا به آزادی بیحدّ و مرز و بیبند و بار نداده است؛ ولی تعیین مرز آزادی و شروط و قیود آن، جزء گفتوگویهای همیشگی فیلسوفان سیاست بوده است.
برخی از آنان معتقد به «آزادی عادلانه»اند؛ یعنی تنها «عدالت» است که شایستگی و توانایی محدود کردن آزادی را دارد؛ چون هیچ مفهوم و حقیقتی را نمیتوان در مقابل آزادی نشاند، مگر آن که آن مفهوم، مفهومی مهمتر و عظیمتر و وسیعتر و جامعتر و محیطتر از معنای آزادی باشد؛ نظیر مفهوم عدالت. لذا، ترکیب ارزشمند و مطلوب، همانا تلفیق «آزادی عادلانه» است که تفسیر آن در پرتو شریعت روشن میشود.
آزادی، هم از خود تغذیه میکند و هم بر دست و پای خویش قید و بند مینهد؛ امّا عدالت نیز بر آزادی قید مینهد. عدالت، یعنی مراعات مجموعه حقوق و ارزشها که آزادی هم یکی از آنهاست. لذا، تألیف مزبور، مجموعهای متعادل و متوازن است که به همه ارزشها، از جمله آزادی وفا کند.
بنابراین، حقّ آزادی نمیتواند جا را بر حقوق دیگر تنگ کند، همانگونه که عدالت، ارزش مستقلی نیست که جلو آزادی را بگیرد؛ بلکه عدالت، صفتی است که یک مجموعه متعادل دارد و روشن است که تعادل مجموعه، در گرو حفظ حیات همه حقوق است، نه بعض آنها، و ضامن تعدیل همه آنهاست، نه تعطیل برخی از آنها، و نیز متکفل تنظیم همه آنهاست، نه تضییق نابهجای بعضی از آنها.
بر این پایه، سیستم اخلاقی عادلانه و آزادانه، همان نظامی است که همه پیامبران و نیز همه حکیمان و مصلحان پیرو آنان بدان توصیه کردهاند.
در نقد نظریه «آزادی عادلانه» باید گفت: عدالتی که در مقابل آزادی نشانده میشود تا آزادی را تحدید و مرزبندی کند، مفهومی است که از جای دیگر آمده است و باید معنا و تفسیر شود. اگر آزادی نیز آزاد و رها شود، به میل خود و به سودوحی و نبوت در قرآنصفحه 182
خویش، عدالت را معنا میکند و مفهوم میبخشد؛ اینگونه که هرآنچه به سود اوست، عدل میشمرد و هرچه به زیانش است، قبح و ستم میخواند.
اگر پذیرفتیم که آزادی مرزی دارد و آن، عدل فرهنگی است، چنین پذیرهای صحیح نیست؛ بلکه این سخن، وسط راه است و باید برای رسیدن به پایان راه، برگشت به ابتدای راه و از آنجا مسیر را کاملاً شناخته، طی کرد؛ درست مانند این که انسان عطشان، شیرِ آب را باز، و تشنگی خویش را برطرف کند و بپندارد که شیر و لوله آب، تشنگی او را برطرف کرده است و سیراب شدن را از او طلب کند و نداند که باید از این مسیر عبور کرد و به سرچشمه آب زلال رسید.
عدل و آزادی چون شیر و لوله در بین راه قرار گرفته است و هرگز توان تحلیل و تحدید و تعیین مرز را نخواهد داشت. ازاینرو، باید مرز آزادی را در قلمرو تکوین شناخت، و نیز مرز آن را در منطقه تشریع یافت تا معلوم شود که آزادی تکوینی و مرز آن چیست، و آزادی تشریعی چیست و محدوده آن کجاست.
آزادی در نظام تکوین، بر مدار قانون «علیّت» مرزبندی میشود؛ یعنی انسان در نظام تکوین آزاد است، امّا نمیتواند فراتر از قانون علیّت، کاری انجام دهد. بدون در نظر گرفتن قوانین حاکم بر علیّت و معلولیّت، محال است که کاری به پایان رسد. هیچ معلولی، بدون علّت آفریده نمیشود و هیچ معلولی بیعلّت ویژه خویش، «ممکن الوجود» نیست. او نخواهد توانست که نظام علّی را در هم بکوبد یا معلولی از هرج و مرج پدید آید.
نظام تشریع نیز اینچنین است؛ یعنی ساختار تشریع، آزادی را تحدید میکند؛ زیرا تنها شریعت میتواند مرز آزادی را بیان نماید، نه عدالت. عدالت چه وصفی از اوصاف انسان یا خُلقی از اخلاق یا صفت مجموعه متعادل به شمار آید زیر مجموعه شریعت است و شریعت را شارع مقدس و ذات اقدس احدیّت، تعیین و تبیین میکند.
پس، مرز آزادی و عدالت و مرز سایر اوصاف و نیز حقوق و تکالیف، به دست خدا تعیین و مشخّص میشود؛ آنگاه انسان میتواند در مرز آزادی و مرز عدالت و مرز سایر حقوق و اوصاف بر محور آنها حرکت کند.[1]
یکی از این مصادیق آزادی، آزادی سیاسی است. در فضای تاریک و آلوده الحاد و خود محوری، آزادی سیاسی بدین معناست که افراد در انتخابات شرکت کنند و به هر کس و هر گروه که می خواهند رأی دهند و به این «دموکراسی» ببالند. امّا در فضای روشن توحید، آزادی سیاسی هرگز در این محور خلاصه و تفسیر نمی شود. در این فضا، هم از وکالت سخن می رود و هم از ولایت. و بسی تفاوت است مثلاً، بین وکالت فقیه و ولایت او. نباید به شیوه خودباختگان چنین پنداشت که اسلام نیز دموکراسی را می پذیرد و می توان رهبر حکومت اسلامی و فقیه دارای شرایط را با رأی مردم برگزید و بر مَسند حکومت نشاند. هرگز چنین نیست. آنچه که رأی مردم در آن نقش دارد، ولایت فقیه است نه وکالت وی. طبق اندیشه اسلامی، خداوند به وسیله معصومان (علیهم السلام) فقیه دارای شرایط را برگزیده تا جامعه انسانی را راهبری کند. جامعه با رأی خود، ولای این رهبر را می پذیرد، همانگونه که او، خود، نیز ولای خویش را می پذیرد و هیچ نقشی در نشاندن خود بر مسند حکومت ندارد. از اینرو او هم به عنوان یک شخص حقیقی به شخصیّت حقوقی خود، یعنی فقاهت همراه با شرایط دیگر تن می دهد.[2]- ۹۵/۱۲/۲۶